و بالاخره امدی
جوجه طلایی من اومدم دوباره😍 اونشب که بستری بودم گوشی همش دستم بود وباگروه دختر عموها و دوستای دانشگاه چت میکردم اوناهمش میگفتن مگه نرفتی زایمان چرا دوباره هستی منم میگفتم به ای راحتی ولتون نمیکنم😂خلاصه شب من وخاله تو اتاقمون خابیدیم ولی خوب راستشو بخوای صدای مامانها واسترس نمیذاشت من بخوابم.مامانی ومادرجونم تو ماشین بابا وپدرجون خوابیدم بقیه هم تو اتاق انتظار بیمارستا منتظر بودن.ساعت ۶صبح خانوم دکتر بهنام اومد وبه پرستار گفت چرا دز امپول فشار رو بیشتر نکردی اونم گفت احتمال میدادم دردها باهمین شروع بشه 😞انگار نه انگار اینهمه ادم رو سرکار گذاشته بود بعداز دستور دکتر دوباره واسم سرم وصل کردن و کم کم دردهام شروع شد.(جان مادر میدونم این چ...
نویسنده :
مامان ویدا
3:01