وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

عروسی خاله جون

1396/11/20 2:47
نویسنده : مامان ویدا
421 بازدید
اشتراک گذاری

بعداز برگشتن از کرمانشاه با بدبختی بابا رو راضی کردم که بزاره من برم خونه ی مامانی وکمکشون کنم .روز ۲۶بود که رفتیم خونه ی خاله و دیدم که بله این خونه خیلی کار داره بخاطر همین من ومامانی و مریم دوست خاله جون مشغول تمیزی شدیم مریم بعداز یکساعت رفت سرکار ومامانی و خاله هم رفتن ارایشگاه من قلمبه موندم خونه تصمیم گرفتم تا برمیگردن یه حال اساسی بدم به خونه فقط مشکل اینجا بود که نمی تونستم با شکم بزرگ زیاد سرپا باشم بخاطر همینم نشسته کل کابینت واتاقهارو میدم واسه قسمت های باباهم خاله و بابایی کمکم کردن،خلاصه کل خونه که تمیز شد بهشون گفتم تا فرداشب بعداز عروسی کسی حق نداره بره اونجا که خونه تمیز بمونه.فرداش دایجون وزن دایی مهناز اومدن و باهم رفتیم کرج که زن دایی دوستای تلگرامی رو ببینه من وخاله هم دنبال لباس و عروس و کارهای دیگه رفتیم شب هم حامد و پریسا رسیدن.راستشو بخوای من خیلی راحت نبودم چون دلم واسه پری میسوخت😭😭شب عروسی هم مهسا جون ومامان وباباش اومدن چون اخر شب رسیدن رفتن خونه ی خاله جون خوابیدن من وپری هم فرداش رفتیم خونه رو تمیز کردیم که همه چی اماده باشه.خلاصه همه چیز آماده بود واسه عروسی‌.روز عروسی هم من وپری، زن دایی جون ومامانی رفتیم‌ ارایشگاه واسه اطلاع بیشتر از ارزش پول دراینده باید بگم که واسه چهارتاییمون ۶۵۰پول گرفت.شب توی تالار کلی خوش گذشت ومن افرا مامان ارغوان خیلی تو چشم بودیم اخه هردومون مامان قلمبه بوریم😂کلی هم رقصیدیم طوری که همه میگفتن شما اخر شب بدنیا میای😁ولی شما خیلی آقا تر از این حرفا بودی😍اینم از اتفاقا شهریور دما یکماه دیگه رو پشت سر گذاشتیم وبه دیدار شما نزدیک تر شدیم.بریم که داشته باشیم اتفاقا ی مهر عزیز رو

پسندها (1)

نظرات (0)