وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

و دوباره انتظار

1396/12/6 2:21
نویسنده : مامان ویدا
146 بازدید
اشتراک گذاری

جان جانان سلام مامان تنبلت اومدبای بای

اول از امروز شروع میکنم.شما امروز سه ماه و۲۸روزه هستی.خاله جون وعمو علی تصمیم گرفتن یه همبازی جیگر بیارن واست ولی خوب یخورده برنامه هاشون جور در نمیاد ودکتر گفته احتمالا نخودچی ما شیطونی کرده وخارج از رحم هستش فعلا که باید یسری ازمایش بدن تا مطمئن شن مشکلی پیش نیومده منم که همش دعا میکنم که همه چیز خوب باشه ومنم زودی خاله بشممحبت

خوب برسیم به روز یکشنبه ۶ ابان:وقتی رسیدیم بیمارستان دیدیم مادرجون وپدرجون هم از راه رسیدن وبعداز اوناهم خاله جون اومد،بابایی نزدیک به یک ماه بود که کمر درد شدید داشت طوری که طفلک نمیتونست تکون بخوره واین چند وقت که مامانی اومده بود پیش من که تنها نباشم بابایی یا خونه ی خودشون خوابیده بود یا میرفت خونه ی خاله بخاطر همینم نذاشتیم که بیاد بیمارستان.دایجون هم پادگان شیفت داشت وزن دایی هم خابگاه بود.وقتی رسیدیم من ومامانی رفتیم زایشگاه که نامه بستری بگیریم وبابا هم رفت ماشین رو پارک کنه.وقتی نامه رو گرفتیم ما بالا منتظر شدیم که بابا کارهای بستری رو انجام بده.بعداز اینکه یه ماما معاینم کرد بهم لباس داد که برم داخل منم دل تو دلم نبود دوست داشتم شما زودتر بیای وروی ماهت رو ببینم.بیمارستان اجازه میداد که یک نفر همراه داشته باشم منم خاله جون رو با خودم بردم.مامایی که کارهای من رو قبول کرده بود خانم مهمارزاده بود که اومد خودشو معرعی کرد وسرم درد رو واسم تزریق کرد وبا یه دستگاه هم ضربان قلب کوچولوی شمارو تحت نظر گرفت.مم وخاله بالا منتظر بودیم دردها شروع بشه ومامانی بابا ومادرجون وپدرجون وبابایی که تازه اومده بود پایین هم منتظر نوه ی گلشون بودن ولی خبر نداشتن که گل پسر واسه اومدن تنبلی میکنه وباید یکروز دیگه هم صبر کنن.اونشب تا صبح بابا وخاله پیشم بودن البته بابا فقط زمانی که زایمان نداشتن میتونست بیاد تو ووقتی که یه نی نی داشت دنیا میومد راهش نمیدادن.ولی که اونشب چه شب استرس زایی بود اونم بخاطر صدای داد وهوار مامانا بود که واقعا ترس رو به جون ادم مینداخت طوری که خاله میگفت من حاضرم از پرورشگاه بچه بیارم ولی زایمان نکنم.دیگه وارد جزییات نمیشن😊وای که چقدر خوابم میومد دوست داشتم بخوابم ولی نمیشد چون اگه به پهلو میخوابیدم سرم دستم دوباره خونریزی میکرد روی کمرمم که نمیشد بخوابم  چون وحشتناک درد میگرفت وخسته شده بود.من وخاله بعد از کلی عکس گرفتن وانتظار دیدیم هیچ خبری نیست پس بهتره یکم استراحت کنیم و واسه فردا اماده باشیم😍 

جوجه بخاطر اینکه حوصلت سر نره بقیه رو تو یه پست دیگه مینویسم فقط بدون عاشق خنده های بی دندونتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)