وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

و ادامه ی گزارش

نی نی جونم اومدم از اردیبهشت بگم واست.رزا جون واسه ۳ سونو غربالگری نوشت واسم وگفت اگه دکتر تونست چیز رو ببینه برو ازمایشم بده واگه نتونست میمونه واسه ماه بعد.منم به مامانجون گفتم که همراهم بیاد که تنها نباشم.صبح ساعت ۸ قرار گذاشتیم که حصارک همو ببینیم وبریم واسه سونو وقتی رفتیم تو مطب دکر مروارید تا خواست شروع کنه گفت برو یک ساعت دیگه بیا چون نی نی خوابیده😪😪منم واسه اولین بار بود شنیدم نی نی ها تو شکم مامانشون میخوابن واسه این کلی ذوق کردم وبه بابایی که خیلی منتظر بود گفتم واونم کلی خندید میگفت بچمو چکار دارید بزارید بخوابه تا هر وقت که میحواد.منم هی شکلات میخوردم وراه میرفتم که شما بیدارشی ولی انگار نه انگار.منشی واسه بار دوم صدام زد بازم د...
12 خرداد 1396

مامان تنبل😊

سلام نی نی جون من اومدم با کلی خبر که اگه دوباره همشون حذف نشه دونه دونه میگم واست.خوب از این ۲ماه بگم که چیزی ننوشتم واست همه ی جوابهای ازمایش خوب بود وخداروشکر هیچ مشکلی نداشتم.واسه عید چندروزی رو رفتیم شمال بعدش از شرکت به بابایی زنگ زدن که از پنجم باید سرکار باشه وما مجبور به برگشت شدیم ولی روز ۷ عید دوباره گفتن که برید واسه ادامه ی تعطیلات ماهم این دوروز خونه ی مامانجون اینا بودیم وتصمیم گرفتیم ادامه ی تعطیلات روبریم کرمانشاه که تا ۱۱اونجا بودیم وکلی خوشگذرونی کردیم.یکی از خبرای خوب ازدواج محسن پسرخاله ی بابایی بود که خیلی خوشحالمون کرد وتاریخ عروسیشونم ۲۴شهریور شد.تو این چندروز غار قوری قلعه وجوانرود رفتیم که خیلی خوب بود تازه از جوان...
12 خرداد 1396

خبرهای خوب

عشق مامی سلام خوبی جونم من اومدم باکلی خبر.😍 خوب بعداز گرفتن جواب ازمایش مادرجون زنگ زد به خاله رزا که ما داریم نی نی دارمیشیم وایشون رو به عنوان پزشکمون انتخاب کردیم وخاله رزا هم بهمون وقت داد که فرداش یکشنبه ۱۵ اسفند بریم مطبش بابا از ذوقش خیلی زود اومد خونه دنبالم وبعدشم رفتیم دنبال مادر جون وباهم رفتیم مطب رزا البته یه جعبه شیرینی هم خریدیم رزا جون لطف کردن وبه منشی گفته بود که به هیچ وجه ازمون پول نگیره بعد که رفتیم داخل وبعد کلی مبارک باشه وذوق واسه شما گفت اول واست یه سونو مینویسم که فسفلی رو ببینی بعد دارو وازمایشهارو مینویسم ویسری توصیه کرد و برگشتیم خونه همون روز بود که من اولین ویارم که خوردن سوپ بود رو نوش جان کردم اونم بابا ا...
21 اسفند 1395

و بابا مهربان میشود

سلام نی نی گولی مامان خوبی😘 من اومدم با خبرای خوب.امروز شنبه ۱۴ اسفند ماه من و مادر جون وپدر جون(از این به بعد مامان فوزیه وبابا فرامرز رو اینجوری صدا میزنیم چون خودشون خواستن)رفتیم ازمایشگاه تشخیص پزشکی شاهین ویلا وجواب ازمایشم رو گرفتیم ومسئول ازمایشگاه گفت جوابش مثبته و شما درحال اومدنی.وای که داشتم ذوق مرگ میشدم بعدش رفتیم یه خوده پیاده روی کنیم که دیدم بابا زنگ زد وگفت برگشته خونه ودرمورد جواب ازمایش پرسید وقتی که جوابشو شنید خیالش راحت شد.بعدش رفتیم دنبال بابا ویه سر رفتیم خوته ی اقاجون که خرید خونه ی نوشون رو تبریک بگیم .واز اونجا هم رفتیم خونه ی خودمون دیگه وقتش بود مامان فاطمه اینا از موضوع مطلع شن😊گوشیمو ررداشتم واز جواب ازمایش ع...
15 اسفند 1395

و تو امدی

سلام به عزیزترین نی نی دنیا😍 من اومدم درسته خیلی دیر ولی با دست پر ویه عالمه خبر😊خبر اومدن تو،اومدن امید زندگیم.اره عزیزم تو امدی بزار همه چیز رو از اول بگم میدونی که بابایی از اول راضی به بچه دارشدنمون نبود البته میخواست با کلی برنامه ریزی بیای ولی خوب خدا خواست وتو بدون هیچ برنامه ای اومدی.۷ اسفند ۱۳۹۵ بود که من بخاطر گذشتن از وقت پریودم والبته اصرار بابایی بی بی چک  استفاده کردم که اولش فقط یه خط قرمز به نشونه ی منفی بودن ازمایش نشون داد ولی بعد چندثانیه یه خط کمرنگ صورتی که نشون دهنده ی یه نقطه کوچولو بود.بعد از اینکه کلی خوشحال شدمو هی میخندیدم که مثبته یهو یاد بابایی افتادم که چی جوابشو بوم بعد بیخیال هرچیزی گوشی رو برداشتم و...
14 اسفند 1395

غیبت طولانی

سلام عزیزمامان خوبی؟یه چند وقتیه که چیزی واست ننوشتم،اخه چیزی واسه گفتن ندارم وبیشتر مشغول درس وخونه داری واز همه مهمتر اینستا هستم. ۴روز دیگه اولین سالگرد عروسی من وبابایی 💏💑یادته گفتم منتظرم یکسال شه بعد دعوتت کنم که بیای؟شرمنده گلم فعلا خبری از اومدنت نیست اخه اوضاع کار بابا بهتر که نشده هیچ تازه بدترم شده😔😔تو از اون بالا واسمون دعا کن که هر چی زودتر کارمون درست شه و دعوتت کنیم راستی ۲۶ همین ماه یعنی شهریور عروسی شهرزاد دختر عمومه که همه درحال اماده شدن هستیم. منم که فردا باید برم هشتگرد دنبال کارای هدیه از طرف تامین اجتماعی خداکنه جور بشه وبدن که خیلی خرجمون زیاده وبعداز طهرم راهی رویان میشیم واسه سفر ۳ روزه بسه دیگه بخوابم که ساعت ۴...
10 شهريور 1395

بازم درددل

سلام فندوق نیومدم خوبی؟عزیزم این چند وقت که نبوم حسابی در گیر مراسم عقد خاله جونت بودم وهمش تو برو بیا.خدارو شکر روز پنج شنبه ۶حرداد خاله جون وعمو علی عقد کردن😍خیلی واسش خوشحالم چون عمو علی خیلی دوسش داره و واسش سنگ تموم میذاره برعکس بابای تو.اخخخخخ که هرچی بگم کم گفتم. این روزا اوضاع زندگیمون خیلی خرابه اونقدر که توی خونه اصلا باهم حرف نمیزنیم اگرم حرف بزنیم اخرش دوباره دعوا میشه وقهر.بابا خیلی واسه کار تنبلی میکنه وتقریبا یک روز در میون میره سر کار که این خیلی منو اذیت میکنه اخه کار آزاد نیست که بگم واسه خودشه خواست بره نخواستم نره کارمندی که اینطوری نمیشه!خلاصه کارش شده خوردن وبازی کردن والبته خوابیدن😕 واسه عقد خاله ۳شنبه ننو برد خونه ی ...
10 خرداد 1395

دخمل نازم😚😚😚

سلام نازنین مامان خوبی؟ببخش که کم میام سراغت اخه چیزی واسه نوشتن ندارم،بیام از چی بگم از حس قشنگ بارداری؟از حالت تهوع های پی در پی؟از لگد زدنات؟از خرید سیسمونی یا قشنگترین لحظه اولین دیدارت یا شیرخوردنات؟😢😢از هیچی نمیتونم واست بگم جز اینکه هرروز تو اینستا دارم عکسای سیسمونی وپیج نی نی ها رو نگاه میکنم ودلم میره واسشون از اینکه جو گیر میشم وتو خیابونا میچرخم تا یه مغازه ی سیسمونی ببینمو  از لباسای خوشگلش واست بخرم.مثلا همین دیروز هشتگرد بودم وبخاطر دانشگاه زود راه افتادم که به کلاسم برسم وسر راه یه نگاهی به مغازه ها میکردم که جوگیر شدم وواست یه جوراب دخملونه ی ناز خریدم با یه لباس سرهمی ناز گل گلی واسه همینم اون بالا نوشتم دخمل نازم چون ...
8 ارديبهشت 1395