وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

من بیچاره😢😢😢😢

سلام نی نی جونم خوبی عشقم؟خیلی حالم گرفته شد امشب مهمون داشتیم با یه تمام خستگی اومدم واست یه عالمه چیزای خوب خوب نوشتم ودراثر یه چرت کوچولو😃😃گوشی از دستم افتاد و همه ی نوشته هام پاک شد😭😭😭 ولی خوب اشکال نداره عشق مامان منکه هر شب به عشق تو تا صبح تو نینی وبلاگ هستم و پستای مامانای دیگه دو میخونم دوباره وقت میزارم و مینویسم واست😆😆😆😆😆 نی نی جونم من لالا دارم تو هم پیش خدا جون اروم بخواب وازش بخواه که شرایط کار بابایی خوب باشه که به امید خدا بعد از اولین سالگرد ازدواجمون بدون هیچ بهونه ای مهمون دل مامانت بشی👪 شب بخیر جوجه کوچولوی مامان🐣🐣🐣🐣🐣
6 بهمن 1394

دوران عقد

خوب عشق مامان تو پست قبلی در مورد اشناییمون نوشتم ومشخص شدن تاریخ عقدمون الانم میخوام در مورد دوره ی نامزدی و عروسیمون بگم واست ما دو سال ودو ماه تو دوره ی عقد بودیم که این دوسال حسابی خوش گذرونی کردیم وجاهای زیادی رفتیم واسه مسافرت مثلا هفته ی اول عقدمون با خانواده ی مامانی رفتیم قم وجمکران که واقعا خوش گذشت . چندباری شمال و تبریز،گرمسار ،کاشان،همدان وکرمانشاه وچند تا شهر دیگه که الان یادم نیست رفتیم،کلا اهل خوش گذرونی بودیم. بعد از دوسال دیگه کم کم تصمیم گرفتیم بریم سر خونه وزندگیمون این جای قصه ی زندگی مامان وبابا یه خورده پیچیده شده بود ودلیلی نداشت جز استرس واسه برنامه های عروسی که دلمون میخواست به بهترین شکل انجام بشه،با تلاش بابا...
5 بهمن 1394

اشنایی مامان وبابا

خوب عزیزدلم میخوام قبل از هر چیزاز مامان وبابا واشنایی شون باهم واست بگم رشته ی کاردانی مامان طراحی لباس بود ومن بعد از تموم شدن کاردانی بخاطر اینکه بیکار نباشم و حوصلم سر نره واسه بیمارستان خیاطی میکردم بابا بزرگت (بابا فرامرز ) مسئول اون قسمتی که من کار میکردم بود.مثل اینکه از خانومی ونجابت مامانی خوشش اومده بود😆😆😆😆وتصمیم گرفته بود ازش واسه پسر بزرگه خاستگاری کنه که روز 92/2/7 با من تماس گرفت وازم خواست که با بابایی اشنابشم ومن برای اولین بار بابارو روز92/2/12 دیدم. همه چی دست به دست هم داده بود که من وبابایی یک دل نه صد دل عاشق هم بشیم وبعد از صحبت یزرگترا تاریخ92/4/2رو که عید نیمه شعبان بود رو واسه عقدمون انتخاب کنیم.
4 بهمن 1394

سلام نی نی جون من

سلام به نی نی گلی که هنوز نیومده امروز بالاخره بعد از چندماه تصمیم گرفتم وبلاگت رو ثبت کنم که تمام خاطرات مامان وبابا وایشاله خودت رو ثبت کنم
4 بهمن 1394