وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

من اومدم با کلی تاخیر

1396/11/16 3:33
نویسنده : مامان ویدا
178 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان سلام.قربون اون چشمای قشنگت برم من 

بعداز پنج ماه دوباره اومدم که واست بنویسم.از همون شهریور شروع میکنم‌با خبرهای خوبش😊😍😍

شهریور پربود از خبرهای خوب وجشن وشادی.اولیش عروسی المیرا بود که۱۳ شهریور و همزمان با دومین سالگرد ازدواج ما بودو من تصمیم گرفتم با بابایی برم اتلیه که هم از لباس و مدل موهام عکس داشته باشم هم یسری عکسای بارداری قلمبه با بابا داشته باشم که از بس تنبلیم فعلا نرفتیم دنبالش.

دومین خبر که ۱۸ شهریور میشد همه با هم رفتیم همدان که واسه مهسا جون نشون ببریم.یادش بخیر مامثل همیشه به خاطر کار والبته اخلاق قشنگ بابات دقیقه ی نود راه افتادیم و تا رسیدیم رفتیم یکن دیدیم بله مامانی و خاله جون همه چیزارو اماده کردن و منتظر شب بشه وبریم خونه ی زن دایی اینا.اون روز برخلاف روز خاستگاری غیر رسمی گل فروشی خوبی انتخاب کرده بودن و طرف حسابی سلیقه خرج داده بود.اون شب خیلی خوش گذشت و حسابی عکس گرفتیم واسه یادگاری.اخر شبم دایی جون شام دعوتمون کرد به یه فست فود که غذاهای خیلی خوشمزه بود.فرداش بابا دوباره گیر داد که بریم کرمانشاه منم که مثل همیشه بودن کنار فامیل و خانواده باید بران ارزو میشد راه افتادم ورفتیم‌وبعد یکروز مامانی زنگ زد که نهار خونه ی مهسا جونم ماهم برگشتیم که بریم اونجا.وای خیلی خوب بود کلی خندیدیم از دست دایی جون.یکم از طریقه سفر کردن با شکم قلمبه بگم واست😂😂😂چون راه طولانی من و شما رو خسته میکرد بابایی تصمیم گرفت واسم تخت درست کنه به این صورت که گردن صندلی جلو رو دراورد،صندلی رو تا جایی که میشد جلو میکشید پوستی رو کامل میخوابوند من روی صندلی عقب میخوابیدم وپاها رو روی صندلی جلو دراز میکردم🤰🤰🤰

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)