وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

منچولک شیطون مامانش

1396/7/7 9:43
نویسنده : مامان ویدا
131 بازدید
اشتراک گذاری

عشق کوچولوی شیطون مامان سلام.میخوام یکم از شیطنت هات بگم که بدونی چقدر اذیتم کردی.همونطور که تو چندپست قبل بهت گفتم بعضی وقتها با تکون نخوردنت مامانی رو اذیت میکردی منم که حسااااااس دوست دارم یکی یدونم عزیزدردونم هی شیطنت کنه ومن قربون صدقش برم.این شد که به بابایی گفتم که کم تکون میخوری اونم‌گفت میریم پیش رزا ببینیم چی میگه.رزا هم با اینکه صدای قلبتو گوش داد دوباره واسم سونو نوشت و نوار قلب واسه جنابعالی.اون روز که رفتم واسه سونو جوجه طلایی مامان بیست ونه هفته وسه روزش بودو من مثل همیشه مامانجون رو زحمت دادم وبا هم رفتیم پیش دکتر،منشی منو برد تویه اتاق که از شما نوار قلب بگیره یه کمربند بست دور شکمم ویه دستگیره داد دستم که هروقت شما تکون خوردی من دکمه ی دستگیره رو فشار بدم البته اینقدر این دستگاه داغون بود هرچی تلاش میکردم دکمه کار نمیکرد😂😂نوار قلب یه ربعی طول کشید بعد که جواب رو واسه دکتر بردم که سونو رو انجام بده گفت همه چیز خوبه ولی ضربان قلب مشکل داره که یه ترسی وجود منو مامان جونی رو فرا گرفت.تا برگردیم خونه هردومون کسل وگرفته بودیم ولی نمیخواستیم اونیکی بفهمه واذیت بشه.وقتی رسیدم خونه خاله جونم واسه نهار اومده بود وقرار بود عصر باهم بریم واسه خریدای عروسی منم تا غذا اماده بشه عکس سونو ونوار قلب رو واسه رزا فرستادم اونم پرسیده بود که اون لحظه تکون خوردی یا نه وچون منکندیدم خودش زنگ زد وگفت خیلی سریع واورژانسی برو بیمارستان مریم وبگو از نی نی یه نوار قلب بگیرن منم گفتم باشه فردا میرم‌گفت پاشو دختر قلب که شوخی بردار نیست همین الان برو.وقتی خاله ومامانی وبابایی اصرار رزا رو شنیدن همون لحظه اماده شدن که بریم بیمارستان.دیگه فکرشو بکن‌تا ما برسیم بیمارستان ونوبتمون بشه چهحالی داشتیم همون موقع بابایی زنگ زد که ببینه کجام وحالم چطوره که وقتی بهش گفتم گفت سریع خودشو میرسونه اونجا.چشمت روز بد نبینه😂پدرجون زنگ زده بود بهش که بیا اینجا درمورد خونه ی تازه صحبت کنیم بابایی هم گفته بود ویدا بیمارستان میخوام برم اونجا پدرجونم زنگ زد بهم هرچی دبش خواست گفت که تو چرا هرچیزی میشه به من نمیگی منم خدایی خیلی ناراحت شدم ولی پیش مامانجون وخاله به روی خودم نیاوردم.بعد از یکی دو ساعت رفتیم پیش دکتر نوروزی که گفت به احتمال زیاد دستگاه از قلب بچه جدا شده ولی واسه اطمینان بیشتر نوار قلب بده که خداروشکر قلب فسقلی ناز مامان مثل ساعت منظم ودقیق میزد وخیال هممون رو راحت کرد.من اونروز با دیدن اون بیمارستان وپرسنلش تصمیم گرفتم شما رو اونجا بدنیا بیارم😘اینم از خاطره ی یه روز شیطونی فسقل کوشولوی من که دلش میخواست با مامانش بازی کنه😘😘😘😘

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)