یه خبر بد
سلام رهام مامان خوبی عشقم.من اومدم واست از یه اتفاق بگم اتفاق بدی که خیلی اذیتم کرد😔عزیزدلم درسته اینجا فقط وفقط مال تو ولی خوب بعضی چیزا هست که خواست خداست ونمیشه کاریش کرد.
یادته گفتم شما چند تا همبازی که تقریبا همسن خودت هستن داری؟یکی از ادن همبازیها نی نی حامد پسر دایی من بود که یه دخمل بود که با اومدنش خیلی همونو خوشحال کرد دخاری که بعد از چندین سال میخواست عضو خانواده ی گل محدی بشه ولی خدا نخواست تینا کوچولوی ما بدنیا بیاد.اون اوایل که فهمیدیم پریسا بارداره گفتن که بچه باید سقط بشه ولی این اتفاق نیفتاد همه ی ما فکر میکردیم دکتر اشتباه کرده ولی سه شنبه ۱۳تیر مامانی که رفته بود یه سر به خواهر برادرش بزنه زنگ زد گفت که بچه ی پریسا مشکل داره وباید سقط بشه البته کلی هم اذیت شدن که مننفهمم واعصابم بهم نریزه ولی خوب من فهمیدم وکلی ناراحت شدم.روز پنجشنبه پری بیمارستان بستری شد و۱۵ساعت بعد با کمک امپول فشار دختر کوچولوی ما بدنیا اومد وبعد از چند ساعت از بینمون رفت.میگفتن سر ونخاعش مشکل داره.نی نی تو دلی مامان واسه پریسا وحامد دعا کن که بتونن هرچی زودتر یدونه نی نی خوشگل بیارن وجای تینا رو پر کنن.تو پست بعدی از سونو هم واست میگم