ازمایش 😢😢😢
عشق مامان من اومدم دوباره.خوب بریم سراغ ازمایشها.رزا گفت بخاطر تکمیل شدنپروندم باید یسری ازمایش دیابت وخون واین چیزا رو بدم.منم مثل همیشه به مامانجون زحمت دادم که بیاد و همراهم باشه که اونم با باباجون زحمت کشید واومد.ساعت ۸صبح رفتیم منم باید از شب قبلش ناشتا میبودم.اولین خون رو که ازم گرفت دوتا شیشه پر کرد وگفت باید هر یک ساعت یکبار ازم خون بگیره بعدشمادرار وتا ساعت بعد.این بینم هیچی جز اب نباید بخورم منمگفتم خون چه قابلی داره جونمم میدم واسه فسقلی.بعداز اولین ازمایشم یه لیوان گنده شربت گلوکزم داد بهم واین ازمایش تا ساعت یک وچهل دقیقه طول کشید😔راستشو بخوای دیگه جون نداشتم وبیحال بودم ولی بخاطر سلامت تو ارزششو داشت😘جوابشمکه گرفتمخداروشکر همه چی خوب بود.بعد از اونمبرگشتیم خونه ونهار خوردیمتا خاله جون بیاد وبریم واسه عروسی پارچه بخریم کلا این چندروز خیلی درگیریموالبته خیلی هم خوشحالیم وخوش میگذره بهمون اخه مگه من چندتا خواهر دارم که عروسیش باشه👰👰👰👰
دوست دارمیه عالمه نی نی جونم