وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

سلام عشق مامان

سلام زندگیم،سلام همه کسم،سلام همنفسم.خوبی مامانی؟اونجایی که هستی بهت خوش میگذره? عشق مامان میدونی که خیلی دوست دارم ومنتظرم که زودی بیارمت توی زندگی قشنگمون. نی نی جونم این چند روز درگیر انتخاب واحد وکارای دانشگاه بودم،راستی یادم رفت که بگم واسه کارشناسی تغیرر رشته دادم وبه پیشنهاد بابایی حسابداری رو انتخاب کردم اخا بابا پیام معتقده این رشته از نظر شغلی خیلی مناسبه 💰💰 چند روزه دیگه ترم 3 رو شروع میکنم واگه خدا بخواد یه ترم دیگم میمونه. مامانجونم دوستام خیلی منتظر اومدنتن هر عکس نی نی تپلو وسفید وچشم رنگی میبینن زودی واسه من میفرستن ومیگن نی نی تو این شکلی میشه سمانه جون یکی از همکلاسی هامه اصرار داره تو حتما یا دخمل ناز باشی ولی به نظر ...
12 بهمن 1394

خانواده ی دوم من

سلام نی نی ناز من خوبی?چقدر سخته که نمیتونم دختر گیس طلا یا پسر کاکل زری مامان صدات کنم😞😞😞ولی خوب اشکال نداره من بهت میگم نفسم چون درهر صورت تو نفس مامانی خوب نفسم میخوام از خانواده ی دومم برات بگم جیگر مامان,مامانی از تاریخ92/4/3 یه خانواده ی دیگه هم داره که میشه خانواده ی دومم پدرشوهر عزیزم که شما بابافرامرز صداش میکنی خیلی مهربون ودلسوزه و مامانی رو خیلی دوست داره وهرکاری میکنه که من تو ارامش باشم😍😍 مادر شوهر گلم که مامان فوزیه شما میشه که ایشونم یه خانوم مهربونه وتنها کاری که بلد نیست مادر شوهر بازیه،رابطه ی ما به قدری باهم خوبه که حسرت یه گیس وگیس کشی عروس مادر شوهری به دل بابا پیام مونده البته بزنم به تخته😁😁😁😁😁 و عمو پیام دوست...
7 بهمن 1394

عزیزای زندگیم

سلام عشقم سلام نازنین مامان خوبی گلم? عجب گیری افتادیما نه میتونم بگم دختر نازم نه میتونم بگم پسر کاکل زری مامان چون نمیدونم تو کدومشون میشی بهتره بگم نفسم چون میدونم هرچی باشی نفس مامانی نفس مامان میخوام از عزیزای زندگیم واست بگم از بابای عزیزم که انشاله تو بهش میگی باباجون 😍که به نظر من بهترین بابای دنیاست  مامان گلم که شما مامان فاطمه صداش میزنی 😚😚نی نی نازم مامان فاطمه وباباجون خیلی واسه مامانی زحمت کشیدناااا قدرشونو بدون. خاله ایدای نازنینت که من عااااااقشم یکی از بهترین خواهرای دنیا که حاضره واسه خانوادش هر کاری انجام بده اگه بگم حاضره جونشو بده اغراق نکردم فقط میتونم بگم خدا جونم کسی رو شریک زندگیش قرار بده که لیاقتش رو دا...
7 بهمن 1394

من بیچاره😢😢😢😢

سلام نی نی جونم خوبی عشقم؟خیلی حالم گرفته شد امشب مهمون داشتیم با یه تمام خستگی اومدم واست یه عالمه چیزای خوب خوب نوشتم ودراثر یه چرت کوچولو😃😃گوشی از دستم افتاد و همه ی نوشته هام پاک شد😭😭😭 ولی خوب اشکال نداره عشق مامان منکه هر شب به عشق تو تا صبح تو نینی وبلاگ هستم و پستای مامانای دیگه دو میخونم دوباره وقت میزارم و مینویسم واست😆😆😆😆😆 نی نی جونم من لالا دارم تو هم پیش خدا جون اروم بخواب وازش بخواه که شرایط کار بابایی خوب باشه که به امید خدا بعد از اولین سالگرد ازدواجمون بدون هیچ بهونه ای مهمون دل مامانت بشی👪 شب بخیر جوجه کوچولوی مامان🐣🐣🐣🐣🐣
6 بهمن 1394

دوران عقد

خوب عشق مامان تو پست قبلی در مورد اشناییمون نوشتم ومشخص شدن تاریخ عقدمون الانم میخوام در مورد دوره ی نامزدی و عروسیمون بگم واست ما دو سال ودو ماه تو دوره ی عقد بودیم که این دوسال حسابی خوش گذرونی کردیم وجاهای زیادی رفتیم واسه مسافرت مثلا هفته ی اول عقدمون با خانواده ی مامانی رفتیم قم وجمکران که واقعا خوش گذشت . چندباری شمال و تبریز،گرمسار ،کاشان،همدان وکرمانشاه وچند تا شهر دیگه که الان یادم نیست رفتیم،کلا اهل خوش گذرونی بودیم. بعد از دوسال دیگه کم کم تصمیم گرفتیم بریم سر خونه وزندگیمون این جای قصه ی زندگی مامان وبابا یه خورده پیچیده شده بود ودلیلی نداشت جز استرس واسه برنامه های عروسی که دلمون میخواست به بهترین شکل انجام بشه،با تلاش بابا...
5 بهمن 1394

اشنایی مامان وبابا

خوب عزیزدلم میخوام قبل از هر چیزاز مامان وبابا واشنایی شون باهم واست بگم رشته ی کاردانی مامان طراحی لباس بود ومن بعد از تموم شدن کاردانی بخاطر اینکه بیکار نباشم و حوصلم سر نره واسه بیمارستان خیاطی میکردم بابا بزرگت (بابا فرامرز ) مسئول اون قسمتی که من کار میکردم بود.مثل اینکه از خانومی ونجابت مامانی خوشش اومده بود😆😆😆😆وتصمیم گرفته بود ازش واسه پسر بزرگه خاستگاری کنه که روز 92/2/7 با من تماس گرفت وازم خواست که با بابایی اشنابشم ومن برای اولین بار بابارو روز92/2/12 دیدم. همه چی دست به دست هم داده بود که من وبابایی یک دل نه صد دل عاشق هم بشیم وبعد از صحبت یزرگترا تاریخ92/4/2رو که عید نیمه شعبان بود رو واسه عقدمون انتخاب کنیم.
4 بهمن 1394

سلام نی نی جون من

سلام به نی نی گلی که هنوز نیومده امروز بالاخره بعد از چندماه تصمیم گرفتم وبلاگت رو ثبت کنم که تمام خاطرات مامان وبابا وایشاله خودت رو ثبت کنم
4 بهمن 1394