وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

و بالاخره امدی

1396/12/6 3:01
نویسنده : مامان ویدا
240 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه طلایی من اومدم دوباره😍

اونشب که بستری بودم گوشی همش دستم بود وباگروه دختر عموها و دوستای دانشگاه چت میکردم اوناهمش میگفتن مگه نرفتی زایمان چرا دوباره هستی منم میگفتم به ای راحتی ولتون نمیکنم😂خلاصه شب من وخاله تو اتاقمون خابیدیم ولی خوب راستشو بخوای صدای مامانها واسترس نمیذاشت من بخوابم.مامانی ومادرجونم تو ماشین بابا وپدرجون خوابیدم بقیه هم تو اتاق انتظار بیمارستا منتظر بودن.ساعت ۶صبح خانوم دکتر بهنام اومد وبه پرستار گفت چرا دز امپول فشار رو بیشتر نکردی اونم گفت احتمال میدادم دردها باهمین شروع بشه 😞انگار نه انگار اینهمه ادم رو سرکار گذاشته بود بعداز دستور دکتر دوباره واسم سرم وصل کردن و کم کم دردهام شروع شد.(جان مادر میدونم این چیزارو نباید تا وقتی عقلت برسه بدونی ولی من اینا میتنویسم وبه وقتش اگه زنده بودم وکنارت بودم واست توضیح میدم)اولین علائم اومدن شما استفراغ بود که دیگه دل ورودم داشت میومد بیرون طفلک خاله اونروز خیلی اذیت شد انشالله واسه اومدن نی نی جبران میکنم واسش.مورد بعدی درد های کمرم بود که بازم خاله به دادم میرسید وماساژم میداد ولی من این وسط راهی پیدا کرده بودم واسه در رفتن از این دردها اونم‌دستشویی بود که لو رفتم وپرستار فهمید بهم گفت تو با سرم درد هات شروع شده اگه هی قطعش کنی هیچ ناثیری ندار پس بمون تا بچه بدنیا بیاد.کم کم دردم زیاد شده بود نای حرف زدنم نداشتم فقط وفقط عرق میریختم و با شروع دردهام سرمو تکون میدادم.وقتی ماما اومد که معاینه کنه گفت پنج سانت شدی میخوای اپیدورال کنی یا نه؟منم که تو دوران باداری کلاس امادگی زایمان و یوگا میرفتم میدونستم که اپیدورال امپول بی دردی هست که کمک میکنه به زایمان بدون درد وهیچ عوارضی نداره به همین خاطر به خاله گفتم بره بیرون وبابارو بفرسته داخل تا باهاش صحبت کنم قبول کنه اپیدورال شم ولی از شانس بدم یه نی نی همون موقع داشت بدنیا میومد ونذاشتن بابا بیاد.منم گفتم خاله بهش بگه بهم زنگ بزنه.وقتی زنگ زد وموضوع رو بهش گفتم‌گفت نمیخواد عوارض داره وسردرد میگیری ومگه چیه که نمیتونی تحمل کنی.منم داد زدم که دیگه نمیتونم که مثل اینکه بعد از کلی جر وبحث باخاله قبول کرده بود.اومد تو امضا زد ورفت همون موقع یسری خانوم اومدن تو خاله رو بیرون کردن وشروع کردن به اماده کردن من.بهم گفتن بشین لبه تخت وتا اونجا گه میتونی شونه ها وکمرت رو شل کن منم این کار رو کردم ولی وقتی دردام شروع میشد خودمو سفت میکردم واسهه همین تزریق خیلی طول کشید ولی تا مواد رفت داخل بدنم انگار تمام بنم لمس شده بود وهیچی احساس نمیکردم.وقتی دراز کشیدم یه پرستار پیشم موند که ضربان قلب شما وفشار منو چک کنه.امپول رو ساعت ۱۰ واسم تزریق کردن ومنم انگار بیهوش شده بودم خیلی راحت خوابیدم.ساعت ۱۲ خانوم جمشیدی که مامای کهنه کاری هم بکد اومد داخل وبعدلز اینکه کلی ازم تعریف کرد که خوب بدون سرو صدا اونهمه درد رو تحمل کردم بهم گفتپاشو دیگه سر پسرت داره میاد بیرون ودستور داد اتاق رو اماده کنن اون لحظه ها دیگه داشتم میمردم از ذوق اخه بعداز نه ماه انتظار میخواستم جگر گوشمو بغل کنم.دکتر بهم گفت دستت رو بزار رو شکمت وقتی بالا اومد زود بزن تا بچه بدنیا بیاد منم این کار رو کردم وبعداز یک ربع دکتر گفت بچه داره بدنیا میاد وای خدای من اون لحظه رو قسمت همه ی زنها بکن.یهمو دیدم یه بچه ی کوچولو با یه عالمه مو تو دستای دکتره وقای تورو داد به خانوم جمشیدی گفت دهنشو تمیز کن یه ذره از اب کیسه خورده‌ منم منتظر صدای گریه بودم که بذارنت تو بغلم ولی نذاشتن.اولین کلمه ای که بهم گفتم کلمه ی عزیزم بود بعد به خانوم‌جمشیدی گفتم چرا گریه نمیکنه‌؟سالمه؟اونم گفت اره سالمه بزار دهنشو تمیز کنم که یهو صدای گریت دراومد منم شروع کردم به قربون صدقه رفتنت وقتی گذاشتنت رو سینم لبامو گذاشتم رو لبات وشروع به بوسیدن وگریه کردم خدایی تو هم‌ابراز محبت کردی وانگار داشتی لبامو میوسیدی.همون لحظه خانون بیات که کلاسهارو پیشش میرفتم اومد وعکسای قشنگی ازمون گرفت وقت میخواستن ببرن لباس تنت کنن موهامو گرفته بودی ومیکشیدی که همه بهت میخندیدن ومیگفتن دعوات میکنه که چرا به زور امپول دنیا اوردیش بعدم گفتن تا ۲۴ساعت نباید بشوریمت وبا دستمال تمیزت کردن ولباسهاتو پوشوندن وقد وزنت رو اندازه گرفتن تمام این مدت من نگات میکردم وگریهمیکردم طوری که هرچی دکتر میگفت سرفه بزن تا جفت بیاد بیرون نمیشنیدم🤣بعد از تموم شدن کار خانوم جمشیدی گفت زود اینجارو تمیز کید که مادر بزرگ بچه میخواد بیاد تو بچه رو ببینه وبره مدرسه😊

تا اینجارو داشته باش تا من یخورده شیر واست بدوشم وتو پست بعدی میخوام از اولین دیدارها بگم واست😘😘😘😘

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
6 اسفند 96 13:22
وای عزیزم چه حس زیبایی انشالله این حس قشنگ رو به تموم زنها قسمت کنه قدم کوچولوتون مبارک بغل